تنها شدن مامان
سلام یه دونه,صفای خونه جدا صفای خونمون و خونه ی دلمون تویی فکر کنم یه هفته ای می شه که نیومدم پیشت(خب ببخشید)اخه از وقتی مامانی رفت مکه من دیگه تنها شدم (حالا واسه مامان گریه نکن)اما چون خدا تو رو بهم داده دیگه هیچ وقت تنهای تنها نمی شم چون تو همیشه پیشمی(قول بده هیچ وقت تنهام نذاری,افرین) تو این یه هفته که یکشنبش تولد اقا بود رفتیم عروسی پسر دایی من که چون مامانی نبود بابایی سنگ تموم گذاشت و تو تالار تو رو نگه داشت تا من به کارای واجبتری برسم فرداش هم که پا تختی بود و من و تو که اماده شدیم من به اژانس زنگ زدم و رفتم سر کوچه( چوچه) خلاصه من رفتم و نیم ساعت بعد دیدم زیر پام داره علف سبز می شه و تو هم هی گریه می کردی,مستاصل شد...
نویسنده :
مامان
20:09